عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان www.danialloxblog.com و آدرس danial021.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1


آمار مطالب

:: کل مطالب : 40
:: کل نظرات : 7

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

بیداری دل

هی پسری....××
سه شنبه 23 ارديبهشت 1393 ساعت 12:31 | بازدید : 142 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

هـــِــی پـــــســـــر ؛

 مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . یـکــ انـســانـــم ... هـمـانــنــد ِ تــو ...
 امــــــــــا . . .

 عـقـایـد ِ پـدربـزرگـانـمـان ، نـگـاه ِ هــیـزِ مـردُمـانـمـان ، مــرا مـتـفـاوت از تـــو مـیـخـوانـد !

 تـفـاوتـی کـه هـیـچـوقـت لـمـسـشـان نـــکـردم ... اصـلاً کــدام تــفـاوت ؟!!؟

 مـن ابـرو بـرمـیـدارم ... تــو هـم بـرمـیـداری ! آرایـش مـیـکـنـم ... تــو هـم مـیـکـنـی !

  گـوشـواره مـیـنـدازم ... تــو هـم مـیـنـدازی ! لــوس حـرف مـیـزنـم ... تــو هـم مـیـزنـی !

  مـــــــن و تــــــو تـنـــها یـــکـــ تـفـاوت داریـم ...

  دوسـتـی ِ مـن بـا جـنـس ِ مـخـالـف ، دوسـت داشـتـنـش ، هـم آغـوشـیـش ، بـوسـیـدنـش ...

  یـعـنـی فــاحــشــگـی !!

  امــا بـرای تـو ... یـعـنـی آزادی ، جـوونـی کـردن !!!!

 مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . حـتـی اگـر فـاحـشـه بـاشـم ،

 کـارهـایـم زنـانـه اسـت ... افـکـارم زنـانـه اسـت ... دوسـت داشـتـنـم زنـانـه اسـت ...

 تـکـیـه کـردنـم بـه یـکــ مـــَــرد ، زنـانـه اسـت ...

 مـن بـا تـمـامِ تـفـاوت هـا پـای ِ جـنـسـیـتـم ، زنـانـگـی ام ایـسـتـاده ام ...

 امــا تــــــــو چـی ؟؟ مــ ـردانــ ـگــی ات را بـه چـه مـیـفـروشـی ؟؟؟؟

 مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . فـاحـشـه یـا بـاکـره فـرقـی نـدارد !

 مـــــن بــــه جـــنــســیــتــم افــــــــتــــــخــــــا ر مـــیـــکــنــم . .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دوستش داری و نمی داند....
دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 ساعت 23:30 | بازدید : 133 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

عکسهای عاشقانهگاهی سخت می شودعکسهای عاشقانه


عکسهای عاشقانهدوستش داری و نمی داندعکسهای عاشقانه


عکسهای عاشقانهدوستش داری و نمی خواهدعکسهای عاشقانه


عکسهای عاشقانهدوستش داری و نمی آیدعکسهای عاشقانه


عکسهای عاشقانهدوستش داری و سهم تو از بودنشعکسهای عاشقانه


عکسهای عاشقانهفقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالتعکسهای عاشقانه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زن..11
دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 ساعت 23:27 | بازدید : 127 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

تو زن شدی...

 

نه برای در حسرت ماندن یک بوسه،

 

برای خلق بوسه ای از جنس آرامش...

 

تو زن نشدی که همخواب آدم های بی خواب شوی،

 

تو زن شدی که برای خواب کسی رویا شوی...

 

زن شدی تا....آغوشی در تنهایی عشقت باشی...

 

قدر زن بودن را بدان.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شک نکن....
دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 ساعت 23:20 | بازدید : 119 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

شک نکن...!
" آینده ای" خواهم ساخت که
" گذشته ام" جلویش زانو بزند
 قرار نیســـــت من هم دل کســـــی دیگر را بسوزانــــــم
برعکس کســــــی ک وارد زندگیم میشود را,آنقدر خوشــــــبخت میکنم کــه
 به هر روزی که جـــــــای "او" نیستی
به خودت "لعنت" بفرستی!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سرنوشت..
سه شنبه 20 فروردين 1392 ساعت 23:26 | بازدید : 150 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

کاش میدانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته....

 

آن وقت به او میگفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که....

بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چقدر دوست داشتم
سه شنبه 20 فروردين 1392 ساعت 23:12 | بازدید : 175 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عشق بی همتا
سه شنبه 20 فروردين 1392 ساعت 23:7 | بازدید : 165 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

 

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تنهایی زمانی است که....
سه شنبه 20 فروردين 1392 ساعت 22:51 | بازدید : 152 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

تنهایی زمانی است که کسی را از دست می دهی؛

اما یگانگی زمانیست که خودت را در می یابی …

::

::
نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!

با هم قدم میزنیم

با هم میخوابیـم

دلم که میگیرد، آغوشش را بـــاز می کنـــــد

و بر گونه هایم بوسه میزند

اما نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!

“تنهاییـــــم را” . . .

::

::

نه اینکه زانو زده باشم …

نه !!!

فقط تنهایی سنگین است…


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
من اینو می دونستم...........
سه شنبه 20 فروردين 1392 ساعت 22:24 | بازدید : 172 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

و من اینو می دونستم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . امامن خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . امامن خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”ا
شاید شبیه قصه ی من باشه : آخه من خجالت می کشم بهت بگم.. .


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یکی بود که یک روزی منو......
پنج شنبه 8 فروردين 1392 ساعت 12:17 | بازدید : 113 | نوشته ‌شده به دست دانیال | ( نظرات )

کی بود که یه روزی منو دوست داشت و حالا رفته


یکی نبود, بدونه بی خبر کجا رفته؟

میگفت تکتای من، تکتای تو از دست تو دلیگره...

دیونه بــــــــــــی احساس کجایی؟

شاید همین اطراف

 خیلی دور خیلی نزدیک...


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

تعداد صفحات : 4
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد